امپراطور فواره ها
دوروز بود باابام مهمون خونه مون بودو من و بچه ها خیلی خوشحال بودیم که پدرمون و پدر بزرگ بچه ها اومده خونمون..((از بس خواهر برادر زیاده به سختی نوبت به ما میرسه) رادینو راستین کلی با بابا بزرگشون باز ی کردن .. اجازه دادم رادین کلی با کلاه بابام باز ی کنه و هی سرش بذاره گذاشتم کتشو بپوشه.. چون میدونم یه روزی اینا خاطره میشه براش مثل تسبیح مادرم و حرفای مادرم.. شامو درست کردم و نوش جون کردیم و بردیم بابا رو برسونیم ترمینال بابا فرزاد برد بابا رو قسمت اتوبوسا من بخاطر بچه ها نرفتم وزمین بازی که اونجا بود رادینو گرم بازی کردم تا یادش بره اتوبوس میخام و این حرفا اینم بابای مننننننن وای که چه هوایی بود بار...
نویسنده :
ملیحه
23:48